سکوت کردم......
به فکرفرورفتم وهیچی دیگه ندیدم..
خدایاچقدر زود گذشت .یعنی یک سال گذشت؟!!!!!!
چقدرتلخ گذشت یکسال رفته..
خدایا این یکسال به اندازه صدد سال برام گذشت.
چه حکمتی توکاربود که اینجور وبا اون شرایط بگذره....
نمیدونم....
بازرفتم توی فکر...
خیلی چیزاجلوی چشمم ظاهرشد انگار من توی همون زمان ومکان هستم....
انگارپیش همون آدما هستم...
یک لحظه دلم گرفت درحد سکته پیش رفتم....
چشام سیاهی رفت...
سرم گیج رفت..
نشستم.
یکدفعه ای یاد اون حرف یکی ازآیت الله هایی افتادم که گفته بود....
گفته بود:وقتی ازخدایااهل بیت چیزی میخواهید وسریع اجابت میشه به این مفهوم نیست که اون چیز بهترین چیزی هست که خواستید شایدهمون وسیله ای باشه برای امتحان شما پس بایدبادقت ازامتحان گذرکنید .
کمی آروم شدم ...
رنگ به چشمام برگشت.وگفتم خدایا................................بازهم شکرت.
اگه منوداری امتحان میکنی ببینی توی سختی ها چی میگم .فقط میگم الهی راضیم به رضای تو.
دیگه هیچی نگفتم.
انگارهمه اون یکسال گذشته مثل فیلم توی ذهنم برگشت ورسید به نقطه اول.
بازهم گفتم خدایاشکرت.راضیم به رضای تو.
من که دیگه ازامام حسین وحضرت زینب بالاترنیستم که.
اون بزرگواران اون همه بلا وسختی دیدن ولی شکوه ونارضایتی خدارانکردن.
من که عددی نیستم دربرابراونا ومصایب اونها.
بازدلم محکم تر وقرص ترشد .
باخودم گفتم خیلی چیزا رو نمی دونستم توی این مدت یاد گرفتم وشنیدم وباورکردم وبرام تجربه شد.
تجربه شد که ازیک سوراخ دوبارگزیده نشم.
که دیگه گول ظاهر آدمارونخورم.
به حرف هیچ کسی هم اعتمادنکنم.
سابقه آدمها که گذشته خودشون وخانوادشون چجوربوده.مخصوصا ((مادر))رابررسی کنم.تابعدابرای من یک لکه ننگ نشه.
که بعدا کم کم سابقه خانوادگی آدما نشه مثل یک پتکی وبخوره توی سرمن.که چرا اونجا؟؟چرا اونا؟؟مگه آدم قحطیه؟؟
دیگه نباید این حرفا پیش بیاد.دیگه نباید پامو توی مرداب وگنداب بذارم.
کم کم امیدوار شدم ودلم محکم تر شد امید وارشدم به اینکه توی یک شهر کوچیک باحرف گربه سیاه نجس بارون نمیاد.
گربه ای که سرتابه پاتوی لجن هست وکثافت تمام وجودشون راگرفته.طوریکه همه میدونن وازحفظ هستن.
دوباره ازمولا وسالارشهیدان درخواست میکنم که:
آقا جان تازه میفهمم که نباید روی چیزی که به صلاحم نیست زیاد پافشاری واسرار نکنم.وباید بگم هرچی صلاح خودتونه برام مقدر کنید.
آقا جان اگه شمادست منو نمیگرفتید من به پرتگاه خناسها پرتاب میشدم.ولی شما واقعیت رونشونم دادید ونذاشتید که گمراه بشم.
هم ازشماتشکرمیکنم وهم ازخدای مهربانم حسین جان.
متنفرم ازموجوداتی بنام آدم که ظاهرا آدم هستن ولی درباطن ارکفتار بدترهستن.
متنفرم ازآدم های حرف مفت زن ودروغگوی سرتابه پا گناه وفساد.
متنفرم ازاونایی که برای گریزاراتهام خودشون ،دیگران راخراب میکنند.
متنفرم.متنفر
خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنود باشی ومارستگار.
آمین.همین
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
میلاد نورمبارک
خودت رو ازخودت دارم
دراحوالات آخرالزمان
نشانه آخرالزمان
چرخه زندگی
ده ویژگی افراد بی حیا
به کجا میریم؟؟؟؟؟
دیدگاه آیت الله بهجت درخصوص آرایش زنان دربیرون ازخانه
فلسفه آرایش کردن چیست؟
ای کــــــــــــــــــه مراخوانده ایــــــــــــــــــــ
آنقدربی تو...
عید وحرم یار عجب دعوتی...
سرزمین واژه های واژگون
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
[همه عناوین(1145)][عناوین آرشیوشده]