اندرزها، صیقل جانها و جلای دل هایند . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 94 تیر 22 , ساعت 12:25 صبح

پسر جوانی از خانواده‌ای ثروتمند از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد و مطمئن بود که به این بهانه اتومبیلی به او هدیه خواهد شد و او مطمئن بود که در پایان ضیافت فارغ‌التحصیلی‌اش آن هدیه را دریافت می‌کند.

مراسم برپا شد و در پایان مراسم، پدر فرزندش را در آغوش کشید و کتاب انجیل را که در کاغذ کادو پیچیده شده بود، به فرزندش اهدا کرد.

پسر جوان با اشتیاق کادو را باز کرد و وقتی چشمش به کتاب انجیل افتاد، از خشم آن را به گوشه‌ای پرتاب کرد و از خانه بیرون آمد.

ماه‌ها گذشت…

خبر مرگ پدر را برای پسر آوردند.

در یکی از شب‌ها که پسر جوان داشت وسایل اتاق پدر را بررسی می‌کرد، انجیلی را مشاهده کرد که پدرش به او هدیه داده بود. غبار آن را پاک کرد و آن را گشود و یک چک بانکی را با یک یادداشت که به خط پدر بود، ملاحظه کرد که نوشته بود:

«پسرم، هرچه خواستم خودم برایت اتومبیلی تهیه کنم، باز هم فکر کردم شاید مطابق میل تو نباشد. به همین دلیل قیمت بهترین اتومبیل را پرسیدم و مبلغی بیشتر از آن را برایت گذاشتم تا با سلیقه خوب خودت اتومبیلت را انتخاب کنی. باز هم اگر کم داشتی، بگو تا تقدیمت کنم!

همیشه دوستت دارم.

پدرت!

 

 

 

 

 




لیست کل یادداشت های این وبلاگ