بسم رب الحسین
دلم گرفته بود رفتم پیش یکی از دوستام.
کمی باهاش درددل کردم...
ناراحت بودم زیاد
نوشته ای دادم بهش خوند
آخه ازمن بزرگتر بود وجبهه وجهاد رو تجربه کرده بود..
قشنگ صحبت میکرد
قشنگ دلداری میداد
ولی نتونست منو آروم کنه...
بعد خوندن اون متن.نوشته ای مرقوم کرد وبهم داد..
((هوالباقی))
*لحظات بسان ابر،درآسمان عمر ما
درحرکتند،واوراق زندگیمان به دست ایام ورق میخورند
ونفس هایمان به کندی شمارش معکوس می زنند
وقدم هایمان به گودال گور،نزدیک ونزدیکتر می شوند
گویی همه اینهارسم بر بی وفایی ماراکرده اند!!
عجبا!
عجبا!!!
چه غافل ازاین اتحادشوم،که تنهابرآنچه راازدست داده ایم حسرت خوریم.
ونه برآن چیزهاکه درآینده ازکف خواهیم داد...
چاره ای اندیشیده ایم؟*
بعد ازاینکه خوندمش کمی مکث کردم...
هیچی نتونستم بگم
گفتم حاجی فعلا خداحافظ
ازبغض داشتم می ترکیدم
سکوت کردم و...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
میلاد نورمبارک
خودت رو ازخودت دارم
دراحوالات آخرالزمان
نشانه آخرالزمان
چرخه زندگی
ده ویژگی افراد بی حیا
به کجا میریم؟؟؟؟؟
دیدگاه آیت الله بهجت درخصوص آرایش زنان دربیرون ازخانه
فلسفه آرایش کردن چیست؟
ای کــــــــــــــــــه مراخوانده ایــــــــــــــــــــ
آنقدربی تو...
عید وحرم یار عجب دعوتی...
سرزمین واژه های واژگون
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
[همه عناوین(1145)][عناوین آرشیوشده]