سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که حساب نفس خود کرد سود برد ، و آن که از آن غافل ماند زیان دید ، و هر که ترسید ایمن شد و هر که پند گرفت بینا گردید . و آن که بینا شد فهمید و آن که فهمید دانش ورزید . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 94 مهر 12 , ساعت 4:37 عصر

http://hw8.asset.lenzor.com/lp/3211060-2221-l.jpg


یکشنبه 94 مهر 12 , ساعت 4:31 عصر

رابرت مردات مدیر شبکه فارسی1


یکشنبه 94 مهر 12 , ساعت 4:30 عصر

http://hw8.asset.lenzor.com/lp/10963672-2376-l.jpg


دوشنبه 94 مهر 6 , ساعت 5:41 عصر

هــــه خواستم ثابت کنم ولـــی حــرفایــی زد کـــه حــقــم نــبــود..... خــس‍ـــتــه شـــدم از بس شــکـسـتـم‌...


دوشنبه 94 مهر 6 , ساعت 5:38 عصر

روزی میرسد... بی هیچ خبری باکوله بار تنهاییم درجاده های بی انتهای این دنیای عجیب راه خواهم افتاد... من که غریبــــــــــم... چه فرقی میکند کجای این دنیا باشم... همه جای جـــــــــــهان تنهایی با من است...?


دوشنبه 94 مهر 6 , ساعت 5:34 عصر


فلانی از ما که گذشت...
ولی بدان مقایسه تو را از پای در خواهد اورد...
تا عمر داری درگیر منی...
و وانمود میکنی که نیستی...


دوشنبه 94 مهر 6 , ساعت 5:32 عصر

http://wisgoon.com/media/pin/images/o/2013/10/1381357920309449.jpg


دوشنبه 94 مهر 6 , ساعت 5:19 عصر
و تو چه می‌دانی که در پس لحظات سخت یک دل

چه‌ها که نمی‌گذرد...

زندگی مجالی بده به این دل...

کمی ملایمت داشته باش.

لطافت داشته باش.

که مبادا خراشی بردارد این شیشه دلم...

و آنگاه هیچ از خود پرسیده‌ای با خرده‌های آن چه خواهی کرد؟!!

آن وقت دیگر نمی‌توانی کاری برایش بکنی.

گفتم که گفته باشم.

تا نیایی برای دلداری و بگویی: "ای کاش می‌گفتی، من که نمی‌دانستم!!"

این را بدان و کمی بیشتر مراقبش باش.

لطفا...

یکشنبه 94 مهر 5 , ساعت 5:8 عصر

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ،

بودن اندوه است ...!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟! چرا !؟


یکشنبه 94 مهر 5 , ساعت 5:5 عصر

Image result for ?روزگار غریبی ست نازنین?‎

 

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام 
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند 
بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ