لحظات می گذرند
اما من بر زمان ایستاده ام
چقدر زیبایند ، احساساتی که با زمان پیر نمی شوند…
.
.
یادته؟ قایم شدم اما منو پیدا نکردی
هنوزم امید دارم , فک می کنم دنبال من داری می گردی …!!!
.
.
زندگی یعنی
تو باشی
و من دیوانه وار ...
تو رو میسپارم به لبخندها…تو بخند…
گرچه من میهمان بغضهای بی دلیلم!
.
.
.
.
یوقتایی میشه که تو خیال خودت ؛
جای خالی منو حس میکنی
با بغض خواهی گفت :
” کاش اینجا بود ”
اما ….
من حتی دیگه به خوابت هم نمی آیم … !!
.
.
.
.
دل
من
خیـــــــلی چیزا میخاست…
امــــــــا
دیگه
مهم نیست
تنهایی یعنی این که
تا اسمش میاد
هزاران خاطره تلخ و شیرین تو ذهنت بیاد
ولی خودش نه…
.
.
.
دل که تنگ می شود
گلو را تنگ می کند
نفس بالا نمی آید
ای کاش دیگر بالا نمی آمد و تمام …
خاطراتت عجیب نامرد هستند
هم چین که در آنها قدم می زنم زیر پایم را خالی می کنند
.
.
.
ای دوست
بدان هیچ کس برای در آوردن تو از تنهایی نمی آید
برای در آمدن خودش از تنهایی به سمتت می آید
آدم ها همیشه می مانند
گاهی در کنارت
گاهی در خاطرت
آنهایی که در کنارت هستند انتخابشان بودی
اما آنهایی که در خاطراتت بودند انتخاب تو بودند
.
.
.
انتخاب وقتی ارزش پیدا می کند که دیگر انتخابت را نداشته باشی
صحیح یا غلط
دلتنگی یا تجربه
این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !
این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !
به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟
سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟
چه زیباست لحظه ای که من به
سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !
چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !
این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....
و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !
آن ها چفیه داشتند…
من چادر دارم!!!
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…
یه روز یه ترکه…
یه روزی یه عربه…
یه روزی یه قزوینیه…
یه روزی یه آبادانیه…
یه روزی یه اصفهانیه…
یه روزی یه شمالیه…
یه روزی یه شیرازیه…
مثل مرد جلو دشمـــــن وایسادن تا کسـی نگـاه چپ به خاکــــــ و نامـوسمون نکنه
لــــره………..بروجردی بود
ترکــــه……… مهدی باکری بود
عربــــــه……… علی هاشمی بود
قــــــزوینیه…… عباس بابایی بود
آبادانیـــــه……. طاهری بود
اصفهانیـــــــه….. ابراهیم همت بود
شمالیه……. شیرودی بود
شیرازیه…… عباس دوران بود
مشهدیه …….کاوه بود
مرد واقـــــعی اینا بودن
?شادی روح همه مردای بـی ادعــای وطنـمون صلـواتــــــــ?
یا صاحب الزمان….
خوب شد ، نیستی نمی بینی
کاسه های نداری ما را …
فقر و فحشا، فساد، بیکاری
دختران فراری ما را …
خوب شد، نیستی نمی بینی
که حیا از نگاه دنیا رفت
رزق و روزی خانه ها کم شد
قیمت نفت هر چه بالا رفت
خوب شد، نیستی نمی بینی
رهبر ما شکسته تر شده است
“أین عمار” روی لب دارد … کجاست پسرفاطمه …
باز هم طلحه فتنه گر شده است …
مهدی جان بیا و خودت درست کن …
السلام علیک یا صاحب الزمان
اللهم عجل لولیک الفرج
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
میلاد نورمبارک
خودت رو ازخودت دارم
دراحوالات آخرالزمان
نشانه آخرالزمان
چرخه زندگی
ده ویژگی افراد بی حیا
به کجا میریم؟؟؟؟؟
دیدگاه آیت الله بهجت درخصوص آرایش زنان دربیرون ازخانه
فلسفه آرایش کردن چیست؟
ای کــــــــــــــــــه مراخوانده ایــــــــــــــــــــ
آنقدربی تو...
عید وحرم یار عجب دعوتی...
سرزمین واژه های واژگون
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
[همه عناوین(1145)][عناوین آرشیوشده]