سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آبرویت نریخته ماند تا خواهش آن را بچکاند ، پس بنگر که آن را نزد که مى‏ریزى . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 94 دی 27 , ساعت 5:3 عصر

 فرقی نمی کند کجای جهان ایستاده باشی...

فرقی نمی کند فاصله بین ما یک دیوارباشد یا به اندازه دست هایمان یا فرسنگ ها دوری...

فرقی نمی کند غروب که می شود عصر دلگیر جمعه ای باشد یا غروب بهترین روز از بهترین فصل سال...
تو
در کنار پنجره ایستاده باشی یا در کافه ای که نمی دانم کجاست غرق در مهمترین بحث های روز...

قهوه ات را سربکشی و شانه به شانه سایه ات به خانه برگردی...

فرقی نمی کند تنها باشی یا در همهمه ی آدم های دور و برت...
همین

 که عطری، سایه ای، نامی...

مرا به یاد تو بیندازد...

کافیست! آن وقت شاید
به نقطه ی مبهمی خیره شوی...

شاید آه بکشی... شاید خنده تلخی بزنی...
اما
این را می دانم که دلتنگی هیچ وقت دست از سر آدمی بر نمی دارد...

اگر آن روز آن لحظه دلتنگی مبهمی به سراغت آمد، غمگین نباش!

که من به اندازه همه
سال ها و فصل ها و روزهای زندگی ام این حس را خوب می شناسم...

غمگین نباش
که تمام لحظه های دلتنگی را با تو شریکم...
 
*پی نوشت1:
 گاهی وقت ها همه چیز خوب است...
اما نمی دانی چرا دلت گرفته...
بعضی وقت
ها هم همه چیز خراب است و دلت روشن...
تمام زندگی میان دل و راه های پیش رو
کلافه و سرگردان شدیم...
*پی نوشت2: کاش باران ببارد... همین! 


لیست کل یادداشت های این وبلاگ